کد مطلب:228345 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:478

پروازهای آسمانی علی
مرحوم ابن بابویه از جناب سلمان فارسی، صحابی بزرگوار حضرت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نقل می كند، نزد سید و مولای خود، امیرالمؤمنین علیه السلام، نشسته بودم، درست در همان زمانی كه مردم با عمر بن خطاب بیعت و تعهد كرده بودند، غیر از من حسن بن علی المجتبی علیه السلام و محمد بن حنفیه و محمد بن ابی بكر و عمار یاسر و مقداد اسود نیز در خدمت حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام حاضر بودند و از هر جا سخنان می گذشت.

امام حسن علیه السلام رو به پدر كرده پرسید، یا امیرالمؤمنین، حضرت ملك ودود، سلیمان بن داود را سلطنتی داده، آیا از آن عطیه قدری و نصیبی به سید اوصیای بعد نبی رسیده است؟

شاه سریر ولایت تبسم كرده فرمود كه قسم به آن معبودی كه دانه خشك را در زمین، سبز می گرداند و قسم به آن قادری كه آدم را از خاك تیره آفرید، كه آنچه خدای تعالی به پدر تو داده به هیچ یك از اوصیای گذشته نداده و بعد از این هیچ كس نیز به این كرامت فایز نخواهد شد، پس امام حسن علیه السلام و حضار التماس نمودند كه یا امیرالمؤمنین می خواهیم، گوشه ای از آنچه را كه حضرت واهب العطیات به شما موهبت كرده مشاهده كنیم و به چشم خود ببینیم تا موجب ازدیاد ایمان و باعث تقویت علم و ایمان ما گردد.

سید اوصیا علیه السلام فرمودند: همان كه خواهید عمل می كنم و مقداری از



[ صفحه 212]



انبوه عطایای حضرت حق و عزتی كه به من كرامت فرموده را بر شما ظاهر سازم.

سپس حضرت امیرالمؤمنین برخاستند، دو ركعت نماز اقامه كردند و كلماتی چند بر زبان معجزه بیان فرمودند، كه هیچیك از حضار فهمیدن آن نتوانستند و از آن محل به میان (فضای باز) خانه آمدند، دست مبارك خود را به جانب مغرب دراز كرده بعد از لمحه ای (زمان كوتاهی) دست به زیر آوردند، بر كف دستهای مبارك ایشان دو قطعه ابر آسمانی دیدیم.

سلمان گوید: كه ما همه از آن دو پاره ابر شنیدیم كه هر یك از كف جدا شدند گفتند:

اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و انك وصی نبی كریم من شك فیك هلك و من تمسك بك فقد سلك سبیل النجاة.

شهادت می دهم كه غیر از الله خدای دیگری نیست و شهادت می دهم به اینكه محمد رسول خداست و شهادت می دهم كه تو وصی نبی كریم هستی، هر كس در وصایت و خلافت تو شك كند هلاك می شود و هر كه دست تمسك به وجود تو برآورد، به راستی به طریق نجات خواهد رسید.

سپس دیدم كه آن دو پاره ابر همچون دو قالیچه پهن شدند و در كنار یكدیگر قرار گرفتند و از آن ابر بوی مشك خاصی به مشام اهل ایمان می رسید. سپس حضرت فرمودند: برخیزید و بر این بساط بنشینید، ما همه برخاسته بر یك بساط نشستیم و آن حضرت به تنهایی بر ابر دیگر نشسته.

حضرت كلماتی بیان داشتند كه این بار هم هیچكس از الفاظ و معنای آن چیزی نفهمید و حضرت به ابر اشاره كرد و امر كردند كه؛ ای ابر به جانب



[ صفحه 213]



مغرب روانه شو، كه ناگاه بادی به زیر آن دو ابر درآمده و ابر را به آهستگی تمام برداشته و به سوی هوا برد. ما در آن موقع چون به آن حضرت نگاه كردیم، دیدیم. كه دو جامه ی زرد پوشیده اند و تاجی از یاقوت سرخ بر سر دارند و نعلینی كه بند آن از یاقوت آبدار بود در پای داشتند و انگشتری از مروارید سفید براق كه روشنی آن چشم را خیره می ساخت در انگشتان بود و به كرسی از نور نشسته بودند.

امام حسن علیه السلام از پدر سؤال كردند: ای پدر بزرگوارم، همه مخلوقات سلیمان را به جهت انگشتری اطاعت می نمودند، شما را به كدام سبب، اطاعت می كنند؟

حضرت سید اوصیای بعد نبی امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: «یا ولدی انا وجه الله و انا عین الله و انا لسان الله الناطق فی خلقه و انا ولی الله و انا نور الله الذی لا یطفی و انا باب الله الذی یوتی منه و انا حجة الله علی عباده و انا كنز الله فی ارضه و انا قسیم الجنة و النار و انا سد ذی القرنین و انا جعلتهما له»

ای فرزندم،

وجه الله منم،

و عین الله منم،

و لسان الله گویای در خلق منم،

و ولی الله منم،

آن نوری كه هرگز خاموش نشود منم

و آن دری كه از آن در عطا می شود منم



[ صفحه 214]



و من حجت خدا بر مردم هستم

و من گنج خدا در زمین هستم،

قسمت كننده بهشت و دوزخ منم،

و سدی كه ذوالقرنین بسته بود منم كه دو قرن را از برای اسكندر قرار داده بودم.

می خواهی كه خاتم (انگشتر) سلیمان نبی را به تو عرضه بدارم و ایشان دست در بغل كرده، انگشتری بیرون آوردند از طلای احمر و یاقوت سرخ و فرمودند: ای فرزندم این خاتم سلیمان است. و این هم اسامی ما است كه روی آن نقش كرده اند.

سلمان گوید، تعجب حاضرین بسیار شد تا حدی كه گویا دیگر آن امام را نمی شناختند.

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: وقوع چنین چیزها در من عجیب نیست، به خدا سوگند، امروز آنچه را پیش از این ندیده بودید بنمایانم.

سپس امام حسن علیه السلام گفتند: آرزوی ما این است كه سد ذوالقرنین را به ما بنمایانی.

پس آن حضرت باد را امر فرمودند كه؛ ما را به طرفی كه فرزندم حسن علیه السلام می خواهد ببر. همزمان با این كلام آوازی از باد چون صدای رعد به ما رسید، باد دو پاره ابر و ما را برداشت و به هوا برد، امیرالمؤمنین بر كرسی نور نشسته از پی ما می آمدند تا باد ما را به كوهی بلند رسانید.

درختی عظیم بر آن كوه بود خشك شده و برگهای آن ریخته بود، یكی



[ صفحه 215]



از حاضرین پرسید، یا امیرالمؤمنین، به این درخت چه رسیده كه برگهایش ریخته است؟

آن حضرت فرمودند: كه از خود او بپرسید، تا حال خود بگوید حضرت امام حسن علیه السلام سبقت جسته از آن درخت رنجور سؤال كردند كه «ما لك ایتها الشجرة» - تو را ای درخت چه شده است، كه سبزی از تو رفته و برگهای تو ریخته است؟

درخت جواب نداد.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: «اجیبیهم باذن الله تعالی ایتها الشجرة و اخبریهم بخبرك»، ای درخت به اجازه خداوند جواب ایشان بده و اخبارت را برسان.

سلمان می گوید: به خدا قسم كه آن درخت متكلم شده

و گفت: لبیك، لبیك یا وصی رسول الله و خلیفته من بعده حقا»

ای وصی رسول خدا و خلیفه بر حق بعد از او.

درخت امام حسن را خطاب كرد و گفت: ای ابامحمد، هر شب وقت سحر پدر شما نزد من می آمد و دو ركعت نماز اقامه می كرد و به تسبیح و تهلیل و تقدیس حق تعالی مشغول می شد و بازمی گشت و در آمدن و رفتن بر كرسی از نور و در میان ابری سفید می بود كه از آن بوی مشك به مشام من می رسید و من از استشمام روح افزای آن حضرت و آن نور، سرسبز و باطراوت می بودم.

اكنون چهل شب شده است كه ایشان تشریف ارزانی نفرموده اند و مرا از مفارقت پدر شما، حالم به این مرتبه رسیده، اگر از او استدعا كنی، تا



[ صفحه 216]



لطف خود را از این مهجور دور ندارد، قطعا آمدن او مرا به حال خود بازمی آورد.

پس شاه ولایت به نزد آن درخت رفته دو ركعت نماز گذارده، دست مبارك بر آن درخت مالیدند.

سلمان گوید به خدا سوگند ناله مشتاقانه ای از آن درخت برخاست و در دم سبز شد به حدی كه بزرگ تر شد و میوه برآورد.

پس آن حضرت بر كرسی خود قرار گرفت، باد ما را برداشته بلند شد، به حدی كه تمام دنیا در نظر ما به مقدار سپری (اسلحه دفاعی) می نمود و در هوا فرشته ای را دیدیم كه سر او در زیر قرص آفتاب بود و پای او در قعر دریاها محدود بود و یك دست او در مشرق و یك دست دیگرش در مغرب بود.

از حضرت امیرالمؤمنین پرسیدیم كه آن فرشته كیست؟ ایشان فرمودند كه این فرشته ای است كه به حكم خداوند، من او را در این موضع نصب كرده ام و به تاریكی شب و روشنی روز موكل ساخته ام و تا روز قیامت این چنین خواهد بود.

سپس باد ما را ببرد و به نزد قوم یأجوج و مأجوج رسانیده و آن حضرت به ابر خطاب كردند:

«اهبطی تحت هذا الجبل»، در زیر (دامنه) این كوه فرود بیا.

آن كوه، كوهی بود ظلمانی كه گویا شبی بود سیاه و بوی دود از آنجا به مشام می رسید، یأجوج و مأجوج را دیدیم و از كثرت ایشان تعجب نمودیم و ایشان را در سه گروه دیدیم، اولین گروه كه طول قامت بیست گز



[ صفحه 217]



و دومین گروه قدشان صد گز و عرض شان هفتاد گز و گروه سوم كه یك گوش را لحاف و گوش دیگر را تشك كرده بودند.

یكی از ما از آن حال پرسید.

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام پاسخ دادند: حاكم این جمع نامحصور من هستم و همه اینها در حكم من هستند. سپس حضرت علی علیه السلام كلمه ای به باد گفتند و باد ما را برداشته به كوه قاف رسانید، كوهی دیدیم چون یاقوت سرخ كه محیط همه دنیا بود و فرشته ی به شكل آدمی بر او موكل بود، در زمانی آن فرشته را چشم بر امام علی علیه السلام افتاد گفت: السلام علیك یا امیرالمؤمنین، پس از آن رخصت از آن حضرت طلبید كه مطلب خود را عرض كند آن حضرت فرمودند: من بگویم چه می خواهی یا تو می گویی. فرشته گفت: شما بفرمائید؛ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند كه رخصت زیارت برادر و مصاحبت وی را می خواهی، رخصت دادم پس فرشته گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و راهی شد.

سپس درخت دیگری دیدیم چون درخت اول و به همان طریق سؤال و جواب واقع شد.

درخت گفت: در ثلث اول هر شب، امیرالمؤمنین نزد من می آمد، پس از نماز و تسبیح و تقدیس، بر اسبی سوار شده می رفت و من سبز و خرم می بودم و هم اكنون چهل روز است كه ایشان بنا به حكمتی كه خود صلاح می دانند، فیض قدوم خود را از من بازگرفته و تن من این چنین گداخته و برگهایم ریخته و این همه از درد مفارقت اوست. حضرت امام حسن تقاضا نموده و حضرت امیرالمؤمنین دست مبارك بر آن درخت كشیدند و



[ صفحه 218]



درخت گفت:

«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و انك امیرالمؤمنین فی الائمة المباركة الطیبة و وصی رسول رب العالمین من تمسك بك بخی و من تخلف عنك هوی»

شهادت می دهم كه معبودی جز الله نیست و شهادت می دهم كه محمد رسول خداوند است و شهادت می دهم به اینكه شما امیرمؤمنین در امامان مبارك و پاك نهاد هستید و وصی پیامبر خداوند رب العالمین هستید و هر كس به شما تمسك جست نجات پیدا می كند و هر كس از شما تخلف كرد سقوط خواهد كرد.

سپس آن درخت هم، چون درخت قبلی سرسبز و خرم شد و طراوت یافت و ما ساعتی در زیر آن آرام گرفته، پرسیدیم كه یا امیرالمؤمنین آن فرشته به كجا رفت؟

امیرالمؤمنین فرمودند: دیروز بر كوه ظلمت عبور نمودم فرشته ای كه بر آن موكل است رخصت زیارت آن فرشته طلبیده بود امروز این رفت كه تدارك آن برادر نماید، یكی از یاران گفت مگر ملائكه به اذن شما از محل و مكان خود حركت می كنند؟

حضرت سید اوصیاء امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: به خدائی كه آسمان را بدون ستون برافراشته است قسم، كه هیچیك از ملائكه بی رخصت من از جای خود حركت نمی كنند و بی اذن من به قدر نفسی از جا جنبش نمی نمایند، مگر آنكه حضرت عزت به برق غضب خود آنها را بسوزاند و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او فرزندم حسین و بعد از او نه



[ صفحه 219]



تن از اولاد او كه نهم ایشان «قائم آل محمد» است. این حال و قدرت و جواز را دارند و هیچ ملكی از ملائكه مقربین را حد نباشد كه یك نفس بی اراده ایشان برآورد.

پس یكی از ما، نام فرشته ای كه موكل آب است پرسید حضرت امام علی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «برخائیل» نام دارد، من گفتم یا امیرالمؤمنین مگر نه اینكه دیروز ما در طول روز در خدمت شما بسر می بردیم پس در كدام وقت فرصت نزول اجلال در آن كوه شده بود.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: چشم خود را بپوشانید، پوشانیدیم، پس امر به گشودن نمود، چون چشم گشودیم خود را در مملكت دیگر یافتیم، گفتیم «هذا شی ء عجیب» حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: امر ملكوت در قبضه ی اقتدار من است كه شما را طاقت بر اطلاع آن نیست و معهذا من در خوردن و نوشیدن و نكاح و مانند دیگر بندگان، بنده مخلوق هستم، اگر اندكی از آنچه را من می دانم شما بدانید، دلهای شما تاب شنیدن آن نیاورد و بدانید كه اسم حق تعالی هفتاد و سه حرف است و نزد آصف تنها یك حرف بود و نزد من هفتاد و دو حرف است و یك حرف علم غیب است كه مخصوص به ذات اوست، «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم»، شناخت مرا هر كه شناخت و منكر شد هر كه مرا منكر شد.

سپس حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آن ابر را امر نمود كه ما را به باغی رسانید كه در خرمی و سرسبزی با روضه ی جنان برابری می نمود و در آنجا جوانی را در میان دو قبر مشغول به نماز دیدیم گفتیم یا امیرالمؤمنین این



[ صفحه 220]



جوان كیست؟

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: او برادر صالح نبی است و این دو قبر از آن پدر و مادر اوست و چون چشم صالح بر صالح المؤمنین علی علیه السلام افتاد او بی تابانه پیش آمد و سینه بی كینه آن حضرت را بوسه داد و گریه كنان به شكوه و گلایه آمد و همواره آن حضرت او را تسلی می دادند.

پرسیدم یا مولا، او چرا گریه می كند. حضرت مولانا امیرالمؤمنین فرمودند:

از خود او بپرسید،

امام حسن علیه السلام گفتند: ایها العبد الصالح چه چیز تو را می گریاند، صالح نبی پاسخ داد، اینكه پدر شما و مولای ما هر روز وقت طلوع صبح به نزد من می آمد و باز هم نماز می خواندیم و این نماز باعث نشاط و رغبت من در عبادات بود، ولی امروز دو روز شد كه ایشان تشریف نیاوردند، و من امروز چون ایشان را دیدم طاقتم نماند.

ما گفتیم؛ یا امیرالمؤمنین، این عجیب تر است كه ما هر روز صبح در خدمت شما بسر می بردیم پس چگونه بی اطلاع ما به اینجا آمده اید و با حضرت صالح پیامبر نماز خوانده اید؟

ایشان فرمودند: آیا می خواهید كه حضرت سلیمان پیامبر خدا را زیارت كنید.

گفتیم: بلی، یا امیرالمؤمنین. این آرزوی ما است.

پس شاه ولایت روانه و ما در خدمتش به بستانی رسیدیم كه كس مانند آن ندیده و نشنیده آبهای جاری و مرغان خوش زبان و پرندگان زیادی=



[ صفحه 221]



حاضر بودند، چون چشم آن مرغان بر حضرت حیدر، وصی مصطفی افتاد، دور او را گرفته پر می زدند و طواف می كردند و در میان بستان تختی از فیروزه دیدیم و جوانی بر آن خوابیده و دست ها بر سینه خود نهاده و دو مار بر بالای سر و پایین پای او قرار گرفته چون مارها حضرت علی علیه السلام را دیدند، در جلوی پای او غلطیدند.

ما گفتیم، یا امیرالمؤمنین این جوان كیست؟

حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: این حضرت سلیمان است، سپس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام انگشتری را از انگشت خود بیرون آورده و در انگشت آن جوان خوابیده قرار دادند و خطاب به او گفتند: «قم باذن الذی یحیی العظام و هی رمیم»

در همان لحظه، سلیمان برخاسته و گفت:

اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین كله و لو كره المشركون و اشهد انك وصی رسول الله حقا الهادی المهدی الذی سئلت الله تعالی به و بمحبته و بمحبة اهل بیته آتانی الله الملك».

گواهی می دهم كه معبودی غیر از خدا نیست او یكی است و شریك ندارد و به راستی كه محمد بنده او و فرستاده ی اوست، و خداوند محمد را ارسال كرد تا هدایت و دین حق را ظاهر كند اگر چه مشركان به او كراهت داشته باشند و شهادت می دهم كه همانا شما (علی علیه السلام) وصی بر حق رسول خدا هستید، و شما هدایت كننده ی هدایت یافته هستید همان كسی كه من به وسیله محبت او و محبت اهل بیت او از خداوند بلند مرتبه هر چه خواستم،



[ صفحه 222]



و خداوند منان مرا (سلیمان) ملك (پادشاهی و پیامبری) عطا كرد، (كه مثل این سلطنت دینی و زمینی را به هیچیك از اولاد آدم نداده بود و اگر محبت شما را شفیع نمی ساختم آن موهبت نصیب من نمی شد.

پس مدتی آن سرور كائنات و مولای ممكنات و سید هر دو جهان حضرت امیرالمؤمنین در نزد سلیمان بنشست و ما به پابوس آن پیغمبر بزرگوار الهی مشرف شدیم.

سپس سلیمان را وداع گفته برخاستیم و سلیمان نیز به همان حال اول خود بازگشت و از حضور حضرت علی علیه السلام پرسیدیم، كه یا امیر، شما را چه علمی است به آنچه كه در پشت كوه قاف می باشد؟

حضرت حیدر كرار پاسخ فرمودند؛ كه خلاق عالم خداوند كریم در عقب كوه قاف چهل عالم آفریده كه هر عالمی چهل برابر دنیای ما است و علم من به ماورای قاف همچون علم من است به حال همین دنیا و آنچه در دنیا است و بعد از رسول خدا، حافظ و نگهدارنده ی عالم ها من هستم و همچنین بعد از من اولاد من حافظ این عالم ها و حافظ شریعت نبوی و وارث علوم مصطفوی تا روز قیامت خواهند بود، و من به راههایی كه در آسمانها است داناتر هستم از راههایی كه در زمین است و ما مخزون مكنون الهی هستیم و ما اسماء حسنای الهی هستیم كه چون خدا را به این اسماء بخوانند خداوند اجابت كند و صاحب آن نامهایی كه بر عرش و كرسی نوشته شده است، ما هستیم و ما قسمت كننده ی بهشت و دوزخ هستیم، ملائكه آسمانها، تقدیس و تسبیح و تهلیل و توحید الهی را از ما آموخته اند، و ما آن اسمهایی هستیم كه چون حضرت آدم صفی به آن تعلیم



[ صفحه 223]



گرفت توبه اش قبول شد و من این امور عجیبه و اسرار غریبه را به بركت اسم اعظم می دانم كه اگر به برگ زیتون چیزی به آن بنویسند و در آتش اندازند آن برگ نسوزد و طراوتش سوی پژمردگی نرود و تاریكی شب و روز از بركت نامهای ما است، و اسامی بلند مرتبه ما را چون بر صفحه آسمان نقش كرد بی ستون استقامت یافت و زمین به وسیله اسامی ما مسطح شد و چون اسامی ما را بر باد خواندند باد در حركت آمد و آنگاه كه اسامی ما را بر برق نوشتند نورانی و تابندگی پیدا كرد و وقتی آن را بر رعد و رقم نمودند، رعد خاشع شد و وقتی بر جبهه ی اسرافیل نقش كردند، وی متكلم به كلام «سبوح قدوس رب الملائكة و الروح» گردید.

سپس حضرت به همه ما فرمودند؛ چشمهای خود را بپوشانید، ما چشمان خود را پوشانیدیم، سپس فرمود؛ بگشائید، و ما چشمهای خود را گشودیم و خود را در شهری دیدیم مشتمل بر بازارهای آبادان و قصرهای بلندمرتبه و مردمی در نهایت بلندی قامت و كمال استقامت و هر كدام چون نخلی بلند سپس حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: این گروه از بقیه قوم عاد هستند كه در كفر و ضلالت و ظلم و جهالت بسر می برند و ایمان به رب عالمین و روز حساب ندارند و شهر ایشان از شهرهای مشرق بود و من به امر خلاق بی چون قلع و قمع مساكن ایشان نموده، به این مكان نقل نمودم و شما ایشان را در اینجا ببینید و بر آن مطلع شوید كه من داعیه دارم كه با این گروه، مقاتله كنم.

پس حضرت مولانا امیرالمؤمنین علی علیه السلام آن قوم را به وحدانیت خداوند و رسالت مصطفوی و ولایت خود راهنمایی كرد ایشان



[ صفحه 224]



سر پیچیدند، حضرت مكرر ایشان را به اسلام خواند، همانطور امتناع ورزیدند، پس بر ایشان حمله كرد و آنها بر وی حمله كردند و بسیاری از ایشان را بكشت و چون خوف ما را مشاهده نمود، نزد ما آمده دست مبارك خود را بر سینه ما مالید و خوف از دل ما خارج شد.

بار دیگر به صدای بلند ایشان را به ایمان و اسلام دعوت نمود، ایمان نیاوردند، برق و صاعقه ظاهر شد چیزی چند می خواند كه ما نمی فهمیدیم، ما را چنان مشاهده می شد كه این برق و صاعقه از دهن مبارك حضرت مولی الموحدین علی علیه السلام بیرون می آید و چنان صداهای هولناك پدید آمد كه ما گفتیم، البته آسمان بر زمین می افتد و كوهها از هم می ریزد، تا آنكه دیگر یك نفر زنده از ایشان باقی نماند و چون از مجادله ی آن قوم فارغ شد رعد و برق برطرف شد.

ما استدعا نمودیم كه یا امیرالمؤمنین ما را به وطن خود برسان كه دیگر بیش از این طاقت و تحمل نداریم.

سپس حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آن ابر را طلبیده و ما بر آن ابر سوار شدیم كه آن حضرت متكلم به كلامی شد و باد ما را به هوا برده به جائی رسانید كه دنیا را به قدر درهمی دیدیم و بعد از آن لحظه ای نگذشت كه خود را در منزل زمینی امیرالمؤمنین علی علیه السلام دیدیم، همان محلی كه در آنجا حركت و سفر بساط را آغاز نموده بودیم.

چون فرود آمدیم، بانگ مؤذن را شنیدم كه اذان می گفت و ما اول صبح بعد از طلوع آفتاب راهی شده بودیم و در این پنج ساعت راه پنجاه ساله را طی نموده بودیم و حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام چون ما را متعجب دید



[ صفحه 225]



فرمود:

به آن خدائی كه نفس من به دست قدرت اوست كه اگر بخواهید شما را در همه ی آسمانها و زمین ها بگردانم و بر آن قادرم و این همه قدرت عظیمه باذن خالق البریه و به بركت خیر خلیفه یافته ام و منم ولی و وصی آن حضرت در حین حیات و در زمان رحلت و لیكن اكثر مردمان نمی دانند.

سلمان رضی الله عنه گفت: لعن الله من غصب حقك و مجدك و اعرض عنك و ضاعف علیه العذاب الالیم. [1] .



[ صفحه 229]




[1] حديقة الشيعه - ص 393.